بین یادداشت های فیسبوک دو سال پیش، حس و حال این یکی را بیشتر از همه یادم مانده بود، آن شب را و باران پشت شیشه ها و توی چشم هایم را: 

⛈تابلوی رستوران بلوط.چرم دلتا.فست فود عطاویچ.کت و شلوار ایران مهرکالای خواب ازدیلیک از برابر چشم هام می گذرند
وقتی عقب یه تاکسی فرسوده که راننده با شش بار استارت زدن و چهار تا توکل به خدا و «این ماشین چقدر امروز ما رو اذیت کرد!» روشنش کرده، خوابت برده باشه، هربار که میزنه رو ترمز، چشمات باز میشن و تنها چیزایی که میبینی، انعکاس نور خیابون توی قطره های بارون و حرکت برف پاک کن ماشین و نور تابلوی مغازه هاست.
بعضی ها هم هستند که شب بارانیشان را این طور می گذرانند و هیچ نویسنده یا کارگردان و فیلمسازی نیست که به داستان تنهاییشان در عقب تاکسی های فرسوده شهر بپردازد.⛈

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

املاک آنلاین چربی گیر پوني لند آموزش تکنیک های نقاشی کودک بورس و بازار سرمایه ❤Novel❤ قصر کوچک ما ورق های زده نشده..